بس که همیشه در غمت فکر محال می کنم


هجر تو را ز بی خودی وصل خیال می کنم

شب که ملول می شوم بر دل ریش تا سحر


صورت یار می کشم دفع ملال می کنم

او ز کمال دلبری زیب جمال می دهد


من ز جمال آن پری کسب کمال می کنم

زلف مساز پرشکن خال به رخ منه که من


چون دگران نه عاشقی با خط و خال می کنم

من که به مه نمی کنم نسبت نعل توسنت


نسبت طاق ابرویت کی به هلال می کنم

شیخ حدیث طوبی و سدره کشید در میان


من ز میانه فکر آن تازه نهال می کنم

مجلس یار محتشم هست شریف و من در آن


جای خود از پی شرف صف نعال می کنم